سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پدربزرگم دوست دارم

پدربزرگم ارباب بود ارباب یک روستا دراستان خراسان رضوی درزمان قدیم

هنوزم مردم روستا ارباب صداش میکردن با مردم روستا بسیارمهربون و خوشرو بود ولی بابچه های خودش یکم بدرفتاری میکردچون میدونست اگه یه لبخندبهشون بزنه روشون بازمیشه و دیگه حرمت پدربودنش رو نگه نمیدارن

پدربزرگم اسمش شمس الدین بود همه به اسم شمس الحق میشناسنش بیشتراز 5 یا 4 بار به خونه خدا سفرکرده مرد مومن ونیکوکاری بود نماز وقرانشم میخوند

پدربودن حس خوبیه اما داشتن پدر بهتره

پدربزرگم موقعی که مردم یخچال نداشتن تا یخ داشته باشن میرفت از روستاها و یا شهرهای دیگه یخ برای مردمش میاورد

مردمش اب شیرین نداشتن میرفت کوه ازچشمه ها اب برمیداشت و میاورد پدربزرگم سختی زیادی کشید حتی گاهی اوقات هیزم براشون میاورد تا بتونن نون بپزند همه توی روستا بخاری گازی نداشتن حتی گاز نداشتن بخاری هاشون هیزمی بود باید یکساعت توی بخاری فوت میکردن تا اتیشش بیشتربشه

داشتن چنین پدری بااین همه سختی خیلی خوبه

انشالله همه پدرها و مادرها بالای سره بچه هاشون باشن

بعضی بنده های خداهم مهربانند اما بعضی هاشون نه حتی نعمت هایی که خداوندبهشون داده رو شکرنمیکنند


ارسال شده در توسط mahsa hossein