سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پدربزرگم دوست دارم

انگار باران باریده بود یا

خیس عرق بودم. .

نمی دانم،

گویا تمام هزار سال بدون تو را بی تو دویده بودم،

خواب بودی و من مثل کابوس مثل بختک به هیچ چیز نمی رسیدم

حتی اگر تو بودی

مثل پدربزرگ همسایه مان می مانستم

هی سوالم را تکرار می کرم

مثل چراغ قرمزی که روی 7 خشکیده بودم،

مثل غم های مادرم که تمامی نداشت، مثل تو . . .

مدت ها بود مکث کرده بودم روی لیوان روی میز

انگار سم داشت

انگار مردد بودم و انگار لیوان

رنج هزار ساله پدرانم را می مانست که تمامی نداشت و از جهل بود

و من هم از جهل بودم که هزار باره خطا می کردم

مارینو، فراتر از آبنمای دیواری بودی

اشک نما بود انگار برای روز های بعد من

انگار نمی فهمیدیم آن شراب

مرگ داشت با خودش،

با تو

و آن شب که تو خواب بودی

من مرگ بودم و تو ندانستی چرا از تو دور خوابیدم.


ارسال شده در توسط mahsa hossein